مکن ملامتم ای شیخ اگر چه نیست ادب


صلاح و زهد و ورع لطف کن ز من مطلب

حلال خواره چو من نیست دیگری در عصر


به روی دوست از آن می خورم شراب عنب

عجب نباشد اگر بر من اعتراض کنند


که عاقلان جهان منکر من اند اغلب

حریف پای خم و یار دست جام می ام


مرا به سر نشود از نشاط و عیش و طرب

زمین به پای فرو کردم و زمانه به دست


شبی به کام نبردم به روز و روز به شب

مگر شبی که دل آرام داشتم در بر


مگر دمی که لب جام داشتم بر لب

اگر چه از می وصل و شراب هجر و خمار


به واجب از همه اسباب می شوند سبب

ولیکن ار نرود بر مراد ما کاری


ز آفرینش اضداد نیست هیچ عجب

حسود عیب کند بر من و عجب نبود


مریض محترق ار یاوه گوید اندر شب

بسوخت جان نزاری کرشمه ی ترکی


کز آفتاب عجم دست برد و ماه عرب